کد مطلب:314077 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

قبر کوچکی بود
4. حقیر، چند سالی را با مرحوم حاج شیخ علی اكبر واعظ تبریزی در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام عصرها منبر می رفتیم و جمعیتی فوق العاده پای منبر حاضر می شدند. روزی یكی از خدام به بنده گفت: كلیددار تو را می خواهد. رفتم، محبتی كرد و گفت: چیزی بخواه! عرض كردم: احتیاجی نیست، اگر اصرار داری محبتی فرموده و دستور بدهید كه به سرداب مقدس مشرف شوم و كنار قبر مطهر فیضی ببرم. یك روز بعدازظهر به معیت دو نفر از دوستان اجازه دادند كه به سرداب بروم. وقتی كه غسل كرده و آماده ی تشرف شدیم، یك نفر از افراد ایرانی اهل مازندران رسید و گفت تو را به خدا هر جا می روید مرا هم ببرید.

جای همه ی دوستان خالی، از كنار علقمه مشرف شده، و پس از عبور از یك راهروی كوچك، كنار قبر مطهر رسیدیم. قبر كوچكی بود. گفتم: عباس بلندقد، با



[ صفحه 474]



این قبر كوچك؟یادم آمد كه حضرت سیدالساجدین بدن قطعه قطعه ی حضرت را جمع كرده و دفن نموده است...